شعر

         

   شعر انتظار

 

امشب بیا که سفره دل پربهانه است

احوال من بپرس که صحت فسانه است

گرداب روزگار فرو می دهد مرا

دریای پر تلاطم غم بی کرانه است

در کوچه دلم چه غریبانه گم شدم

اما هنوز نور وجودت نشانه است

زلفت بزن کنار که بماید آفتاب

چون مهرت آخرین شرر این شبانه است

هنگامه سحر نزنم لب به جام غیر

می میخورم که شوکت آن جاودانه است

تا موقع غروب و اذان مست می شوم

چون یاد چشم های تو در این میانه است

این روزه را به نام تو افطار می کنم

خرما و آب جوش فقط یک بهانه است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد