دکتر فائوستوس
در افسانه های سده 16 ام میلادی آلمان داستان مردی آمده که در ازای دستیابی به قدرت و ثروت و عمر طولانی، روح خود را به شیطان می فروشد.
به نکات تراژدی کریستوفر مارلو(نمایشنامه نویس) که تراژدی تاریخ جدید است توجه کنیم:
1) شیطانی به نام مفیستوفلس سراغ مردی به نام دکتر فائوستوس می رود که دانشمندترین و داناترین مردم زمانه خویش است.
2) مرد دانشمند به فکر دانشی افتاده است که با آن بتواند زمین و زمان و چرخ و گردون را مطیع خویش سازد و به استخدام درآورد.
3) شیطان (مفیستوفلس) به او وعده می دهد که اگر روح خود را به او بفروشد در ازاء آن قدرت و توانایی بر هر کار به او می بخشد.
4) فائوستوس عهد قدیم را از یاد می برد و با شیطان عهد می بندد و با خون بازوی خود پیمان نامه را می نویسد و امضاء می کند و در طی مدت بیست و چهار سال به کامجویی و کامروایی و بازی قدرت مشغول می شود.
5) گهگاه ندامت به سراغ فائوستوس می آید اما مفیستوفلس و ابلیس نمی گذارند این ندامت او را از راه دوزخ بازگرداند.
6) فائوستوس که بکلّی تباه نشده است با دانایی و ایمان خود شیاطین را می ترساند و متواری می سازد اما جلوه خودبین او اسیر ابلیس و دوزخ است.
7)
مهلت بیست و چهار سال که بسر می رسد، فائوستوس
عاقبت گمراهی خود و فرا رسیدن عذاب را می بیند و به خدا پناه می برد اما دیگر دیر شده
است و شیاطین او را با خود به دوزخ می برند.
این تراژدی، تراژدی تاریخ جدید است. فائوستوس دانشمند بزرگ قرون وسطایی، طالب علمی می شود که عین قدرت باشد و او را به قدرت برساند. او این علم را باید به بهایی گران بخرد و می خرد و همه وجودش به علم عین قدرت مبدل می شود. او دیگر شأن آدمی خود را از دست داده است.
رابطه حکمرانان اروپا و یهود در چند سده گذشته به مانند این افسانه است. به عبارتی همانطور که فائوستوس بدون مفیستوفلس قابل تصور نیست، حکمرانان اروپا هم بدون یهودیان درباری قابل تصور نیستند.
با عرض سلام
افسانه بسیار جالبی بود.
ای کاش همه عالمان سرگذشت این عالم یعنی فائوستوس را میخواندند و خطر قدرت طلبی را درک می کردند.
سلام و تشکر از توجه شما