خالصترین عمل بهترین مصلحت


حضرت فاطمة زهرا سلام الله علیها:

مَنْ‏ أَصْعَدَ إِلَى‏ اللَّهِ خَالِصَ عِبَادَتِهِ، أَهْبَطَ اللَّهُ [إِلَیْهِ‏] أَفْضَلَ مَصْلَحَتِهِ.

تفسیر منسوب به امام عسگری،ص 327


هرکس به سوی خداوند عبادت خالصانه بفرستد

خداوند به سوی او بهترین مصلحت هایش را ارزانی می دارد.

اثر توسل

 

 

 « ابتدای صحبتش مثل همیشه گفت:  

   

 

السلام علیکِ ایّتها الصّدّیقة الشّهیده سیّدة نساء العالمین 

   

 

بغض گلوش را گرفت و اشک توی چشمهاش جمع شد.   

  

 همیشه همینطور بود؛ اسم حضرت را که می برد،  

 

   اشکش بی اختیار جاری می شد.  

   

   گویی همه ی وجودش عشق و ارادت بود به  

  

   اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام .  »  

    

  

   چند وقتی است که دوست داشتم در مورد حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ،  

  

  نه راجع به خود ایشان ، که درمورد توسل به ایشان واثراتش بنویسم .    

  

 

شهید عبدالحسین برونسی از کسانی است که ارادت عجیبی به حضرت زهرا سلام الله علیها  

  

  داشته ، و بعضی از خاطرات زندگی ایشان که در کتاب « خاک های نرم کوشک » آمده ،   

  

 موید ارتباط  قوی این شهید بزرگوار با حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است .   

   

 

   

   

    

 

ابتدا چند جمله ای از رهبر عزیزمون درمورد این کتاب که سال 85   

  

 در جمع فیلم سازان و کارگردانان بیان شده :  

 

« ... این اوستا عبدالحسین برونسی ،  

  

 قبل از انقلاب یک بنّا بود و با بنده هم مرتبط بود؛   

  

شرح حالش را نوشته اند ،  

  

 من توصیه می کنم و واقعا دوست می دارم شما ها بخوانید ؛  

   

  اسم این کتاب ،« خاک های نرم کوشک » است؛   

  

 قشنگ هم نوشته شده است ... »   

  

 

در اوایل کتاب خاطره ای مفصل از زبان همسر شهید آورده .  

  

  ابتدا به دقت و اهتمام زیاد شهید برونسی در کسب حلال ،  

  

  و پرهیز از مال شبهه دار پرداخته .  

   

  سپس به ماجرای تولد فاطمه ناکام برونسی رسیده و مفصلا شرح داده.  

  

خلاصه اش این است که یکی از روزهای ماه مبارک رمضان ، 

  

  درد زایمان سراغ همسر شهید می آید .    

 

  شهید برونسی دنبال قابله می رود .  

  
   

مدتی بعد یک خانم سنگین و موقر درب خانه شان را می زند ، ...    

 

 پس از تولد بچه،  توصیه می کند نامش را فاطمه بگذارند .   

   

 خانم قابله چیزی از پذیرایی آنها نمی خورد و می رود . 

   

  

  حدود ساعت سه نیمه شب شهید برونسی تنها به خانه برمی گردد .   

   

  مادر خانمش به او اعتراض می کند  

  

 که چرا قابله را فرستاده و خودش رفته  ...  

  

  اما شهید برونسی کنار قنداقه ی فاطمه می رود و زارزار گریه می کند .

  

   البته فاطمه برونسی در همان دوران شیرخوارگی در اثر بیماری فوت می کند .   

  

 

 

سال ها بعد ، وقتی انقلاب پیروز شده بود و جنگ تحمیلی آغاز، 

  

  یکبار که شهید برونسی از جبهه برمی گردد،  

  

  راز آن شب را اینگونه فاش  می کند :   

  

   « وقتی دنبال قابله رفتم ، یکی از دوستان طلبه را دیدم .  

   

اون وقت تو جریان پخش اعلامیه ،  

  

  یک کار ضروری پیش اومد که لازم بود من حتما باشم ؛  

 

 یعنی دیگه نمی شد کاریش کرد .    

  

 

 توکل کردم به خدا و باهاش رفتم ...   

  

اون شب هیچ کس از جریان ما خبر نداشت ،   

 

  فقط من می دونستم باید برم دنبال قابله که نرفتم .   

 

  یعنی اون شب من هیچ کی رو برای شما نفرستادم ،   

  

  اون خانم هرکی بود ، خودش اومده بود خونه ی ما . »